اشاره: «روایت اربعین» عنوان مجموعه حاشیهنگاریهای گروه رسانهای اعزامی به عراق است از پیادهروی اربعین 1437. این مجموعه به مرور منتشر خواهد شد.
روایت اربعین | روایت دوم: تنگهای بدون سیم خاردار
راهبندان شده بود. صدای بوق ماشینها به صدای مداحیهایی که از گوشه و کنار میآمد گره خورده بود. چند ده متر جلوتر یکی رفته بود پشت وانت ایستاده بود و با دستش مدام سمت راست را نشان میداد. عبید چیزی به عربی زیر لب زمزمه کرد و بعد از چندی فرمان را با دست چپش چرخاند. ماشین با یک تکان وارد جادهخاکی شد.
سیمخاردارهای مستهلکی طرفین جاده را احاطه کرده بودند. سرعت ماشین کم و کمتر شد تا اینکه ایستاد. سرک کشیدم؛ دو پسربچه که یکیشان بیل به دست داشت کنار جاده میدویدند. پیاده شدم. دیدم به اندازهی عبور یک ماشین سیمهای خاردار قطع شدهاند و این شده جاده میانبری برای عبید و امثال عبید. تنها مشکلش این بود که خاک نرمی داشت و بعضی ماشینها گیر میکردند داخلش.
آن دو پسربچه هم کارشان محافظت از تنگه بود. تا یک ماشین رد میشد جای تایرش را با خاک پر میکردند تا ماشین بعدی گیر نکند؛ داد و بیداد راه انداخته بودند و به عربی ماشینها را هدایت میکردند.
عبید با مهارت ماشینش را عبور داد اما بعدی گیر کرد. راهی تا نجف نمانده بود. دویدم پول کرایهام را دادم. لبخند زد و دستش را گذاشت روی سینهاش؛ گفت: الله یحفظکم! دستم را بلند کردم و گفتم: «یا علی» او هم همین کار را کرد منتها یا علی را چند بار گفت. بوق ماشینهای پشت سر عبید درآمد. عبید هم پایش را روی پدال گاز فشار داد تا دیگر نبینمش... .
ماشین بعدی بدجور گیر کرده بود در تنگه. آن یکی که کوچکتر بود بیل میزد و آنکه بزرگتر، داد میزد: «محسن محسن!» و جایی که باید خاک میریخت را نشان میداد. پسر کوچکتر –که فهمیدم نامش محسن است- دور ماشین چرخید و چند بیل خاک ریخت جلوی لاستیکی که گیر کرده بود. من هم دویدم پشت ماشین. محسن خیره خیره به من مینگریست. آن یکی داد زد: «روه، رووووه»(1) تا صدای چرخش لاستیک در خاک بلند شد شروع کردم به هل دادن. در چند لحظه کل خاکها به عقب پاشیده شد و تمام پایینتنهام در غبار فرو رفت. ولی ماشین هنوز در بند تنگه بود.
محسن را دیدم که شروع کرد به دویدن طرف تایری که من پشتش بودم. رسید بالای سر تایر اما بیل نمیزد. عجیب بود ولی محسن بیل را انداخت روی زمین، به سمت من آمد و ایستاد جلویم. من که بهتزده به او نگاه میکردم دیدم نشست روی زمین؛ شروع کرد با دست شلوارم را بتکاند.
بوق ماشینها بلند شد... .
پیونوشت:
1. برو، بروووو