شعر|جاده ای تا ظهور
می شود فاطمه پریشانش |
می رسد دست او به دامانش |
می کند افتخار در محشر |
زایر اربعین به ایمانش |
|
|
مرز را ، عشق دین به هم زده است |
دلبری مهجبین به هم زده است |
عجبی نیست اگر که عالم را |
زائر اربعین به هم زده است |
|
|
من که شاگرد دینی ات باشم |
عاشق هم نشینی ات باشم |
می دهی تو اجازه ام آقا |
زائر اربعینی ات باشد |
|
|
مثل عبدی حقیر می آیم |
عاشق و سر بزیر می آیم |
اختیاری ندارم از خود من |
دست من را بگیر می آیم |
|
|
تا جهان را نوشت و بر پا کرد |
کربلا را بهشت دنیا کرد |
عشق ملیونی حسینی را |
اربعین می شود تماشا کرد |
|
|
این فقط پا به جاده رفتن نیست |
یک ملاقات ساده رفتن نیست |
می رسی تا خدا درنگ نکن |
این فقط یک پیاده رفتن نیست |
|
|
ساکن شهر کربلا تو حسین |
راه زیبای تا خدا تو حسین |
مطمئنم که عاقبت روزی |
می کشی اربعین مرا تو حسین |
|
|
از مدار غمت گریزی نیست |
در جهان مثل تو عزیزی نیست |
عشقِ میلونیِ حسینی ها |
در ازای غم تو چیزی نیست |
|
|
گفتی که نشان مومنینت باشد |
هر شیعه که زائر زمینت باشد |
والله قسم به روز محشر هم بُرد |
با زائر روز اربعینت باشد |
|
|
در غمت من سرور می بینم |
من فرج را نه دور می بینم |
از نجف تا به شهر کرب و بلا |
جاده ای تا ظهور می بینم |
شاعر:حجت الاسلام موحدی