به نام غصه و آه
بکش به نظم این تمام حس مرا غزل غزل شده دستم تنش چوقافیه ها
درون فکر خودم مدام میگشتم پی سروده ای برای زینب و شاه /
چه ها که نگفتند از روز عاشورا از آن همه لشگر از آتش و غوغا
از آن همه سر که بلند شد بر نی و اَلعطشِ آن کودکان بی بابا /
ولی کسی نشنیده است از اسرا ز خواهر و از کودکان و آن زن ها
پس از گذر ز روزهای پر آشوب دوباره بازگشتند به کرب و بلا /
دوباره پای دلم درد میکند آقا گرفته بوی عزا بند بند شعر مرا
دو روز پای پیاده تنم دوان آمد مگر که ببیند به راه زینتِ شاه /
تمام راه نهیب میزند به قلب ترم شود که ببینم به راه قافله را؟!
بگیرم از سر عشق دست زینبت و آه رسانم آن تن خسته به دشت بلا ؟! /
بیا به پیشواز ای برادرِ ماه ببین چگونه کمانش شده ست دوتا
فقط تو نگیر از عقیله ات آقا سراغ دختر خردسال بی بابا /
حدیث بازگشت یک کاروان اسرا مدام می زندم آتش از سرم تا پا
بگو به رخصتی ای شه شود آیا؟ بمیرم از غم آن کاروان بی سقا؟ /
خانم فاطمه گودرزی